از یاد رفته
۳,۵۰۰,۰۰۰ ریال قیمت اصلی: ۳,۵۰۰,۰۰۰ ریال بود.۱,۷۵۰,۰۰۰ ریالقیمت فعلی: ۱,۷۵۰,۰۰۰ ریال.
سلمان کنار تاقچه می ایستد و در آینه خود را می نگرد. سپس برس را برداشته و موهایش را مرتب می کند. مادرش کنار میز چوبی که در گوشه ای از اتاق قرار دارد و قوری و سماورش را روی ان نهاده نشسته است و به دو قاب عکس چوبی که در طرفین آینه روی تاقچه نهاده شده می نگرد.
سپس نگاهش را به سلمان می دوزد و در حالی که سینی چای را از زمین برمی دارد می پرسد: یه چایی دیگه واست بریزم؟ سلمان از آینه مادر را می نگرد و سپس به جانب او برمی گردد میگوید: نه مادر دیگه باید برم. به چیزی احتیاج نداری؟… مادر چند قدم تا دم در دنبالش می رود.
سلمان در را می گشاید و خارج می شود. مقابل در کفش هایش را به پا می ند و به طرف در حیاط حرکت می کند، آن را می گشاید و خارج می شود. از پیاده رو عبور کرده و مقابل یک قنادی می ایستد. دستگیره را فشار می دهد که وارد شود. در همان لحظه زنی به همراه بچه اش با در دست داشتن دو جعبه شیرینی قصد خروج را دارند. سلمان کنار رفته تا زن خارج شود…
2 در انبار
| وزن | 315 گرم |
|---|---|
| نویسنده | |
| ناشر | |
| نوع جلد |
شومیز |
| قطع |
رقعی |
| تعداد صفحات |
280 |
| وضعیت نشر | |
| نوبت چاپ |
چاپ پنجم |
| سال نشر |
1391 |
شاید اینها را هم بپسندید…
سیروس در اعماق
کتاب حاضر، مشتمل بر چهار داستان کوتاه فارسی است که با بیانی شیوا و روایتی جذّاب نگاشته شده است. «سیروس در اعماق»، «اتوبوس»، «نامههای شبانه»، «حسین» عنوانهای داستانهای این کتاب هستند. در داستان «سیروس در اعماق» میخوانیم: ««سیروس»، همسال، همبازی و همنام من، همسایة ما بود.
یعنی خانهشان درست همان خانة کوچک سر کوچه بود که هنوز هم هست. دیوار اطاقهایش، گمان میکنم 2 اطاق و 1 ایوان داشت، قسمتی از دیوار حیاط ما بود که شکم آورده بود و 1 درخت انجیر وسطش روئیده بود. در قسمت شمالی حیاط خانة ما بود که بزرگ بود و هنوز هم هست.
حالا مدّتی است که تمام خانههای قدیمی را کوبیدهاند و خانههای نو چند طبقه و آپارتمانهای کوچک و بزرگ ساختهاند، اما در محلة ما، آن 2 خانه قدیمی هنوز به هم تکیه داده و ماندهاند و شاید بدین ترتیب غربت خود را در لابهلای آن همه آهن و آلومینیم و آنتن تلویزیون و لولههای جورواجور دور و بر تحمل میکنند.»
تفنگ پدر بر بامهای تهران
نمای نزدیک:همه ضربآهنگها خوشآیند نیستند. مثل ضربآهنگ چکمههای نظامیان بر روی پشتبامها که به قصد یورش و سرکوب آمدهاند. حسن بهرامی اما در رمان «تفنگ پدر بر بامهای تهران» از همین صدای تلخ و تکرار شونده، ترجیعبندی میسازد تا به رمان خود جنبهای تغزلی ببخشد. رمان او از شلیک و اضطراب و اشباح سخن میگوید؛ اشباحی که در ایام انقلاب، صابر را با خود بردهاند و به شهادت رساندهاند. حالا حکیم ماندهاست که راوی داستان است و دوستانش که نواز و داریوش باشند. آنها غمناکند و سخت در اندیشه انتقام خون صابر. وقتی هم که مادر پیر صابر به دنبال فرزندش میآید، بر تلخکامیشان افزونتر میشود. حکیم حکایت میکند از کابوسهایش، از دل بستن نواز به دخترکی موبور، از پرتاب بطریهای شعلهور از پشتبامها و بعد رفتن به شهر پدری و آوردن تفنگ پدر برای مبارزه.
گاه هم سرخوش میشود و از لحظات دلهرهآور و در عینحال خندهداری میگوید که ساواکیها و نظامیها به خانهشان یورش آوردهاند و او نقش جوانی چلاق و با لکنت زبان را ایفا کرده است! تا اینکه امام میآید و انقلاب به بار مینشیند. بعد هم جنگ از راه میرسد و همه دوستان انقلابی را با خود میبرد. داریوش شهید میشود، نواز اسیر و راوی شیمیایی. او حالا میگوید اگر عمری باقی باشد، از روزهای جنگ، سخن خواهد گفت.
پشتشیشههای مات؛ روایتی داستانی از زندگی شهید آیتالله دکتر سیدمحمد حسینی بهشتی
پشت شیشههای مات» روایتی داستانی از زندگی شهید آیت الله دکتر سید محمد حسینی بهشتی، سیاستمدار، فقیه و دومین رئیس دیوان عالی کشور پس از انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷، به قلم عزتالله الوندی است. دکتر بهشتی متولد ۱۳۰۷ بود و در هفتم تیرماه سال ۱۳۶۰ در حادثه بمبگذاری در دفتر حزب جمهوری اسلامی، هنگام سخنرانی در تالار حزب به شهادت رسید.
«ماهان، بعد از سکوتِ چندلحظهای هامون گفت: «سیدمحمّد، در دانشگاه، رشتهی معقول و منقول را که امروز الهیات خوانده میشود، برای تحصیل انتخاب کرده بود. در سال ۱۳۳۰، یعنی وقتی ۲۳ سال داشت، مدرک کارشناسی الهیات گرفت. همزمان در دبیرستانها زبان انگلیسی درس میداد. بعد از تدریس زبان انگلیسی هم روزی سه ساعت به درس اسفار و شفا میرفت که بررسی اندیشههای ملاصدرا و ابوعلیسینا بود.
باید کار سختی باشد.» هامون گفت: «خیلیها هستند که ذهنشان در آنِ واحد قدرت تجزیه و تحلیل چند چیز را دارد. سیدمحمّد هم جزو همانهاست. صبح، در مدرسه، زبان انگلیسی درس میداد و عصرها در محضر علّامه طباطبایی فلسفه میآموخت. در همان سالها بود که با چند نفر دیگر از همدورهایهایش از جمله آقای مطهّری و آقای منتظری و شانزده نفر دیگر، برنامهای تنظیم کردند تا برای تبلیغ اسلام به دورترین روستاها بروند.
سونات عدن
رمان حاضر، ترکیبی از شورش درون و تاریخ سلوک شخصیتهای رمان اند که دارای شخصیت متفاوت و ترکیبی است. چند آدم دلشان می خواهد به جای یکدیگر باشند. در دل جنگلهای کاتماندو و شاهزاده ای در اوراد خود غرق است. آوازخوانی به غرب می گریزد، آن دیگری به عراق! دو برادر دو قلو در سفری جادویی هر یک به ادبار دیگری نشسته اند.
(عدنان) ایسکو، (آتشکار) و زنی هنرمند با سرگشتگیهای خاص خود، در مسیری به پهنای زندگی با جزئیات آن که دست آخر به نقطه ای می رسند. نقطه صفر زندگی در صفحه ای سرد. داستان از یک دزد، یک قاضی و یک پلیس کارآگاه تشکیل شده است. شرح حال این چنین است. همکاریهای منطقه ای و سازمان انترپل، نیروهای مجربی را جهت تعلیمات فشرده، جهت کارورزی در دادگاههای کشورهای مربوطه، انتخاب کرده اند. قرار است پس از بررسیهای کارشناسی و منطقه ای و کسب تجربیات مربوط این مدرسه به صورت اسمی با ترکیب نیروهای پلیس یا دانشجویان برگزیده از کشورهای ترکیه، ایران، پاکستان و … در یکی از پایتختهای کشورهای مورد اشاره تأسیس شود.
به نوعی پلیس کارآگاه در سطح همکاریهای بین المنطقه ای. مشکل اصلی این است که در تعریفات حقوقی برخی مناطق، نهادی تحت عنوان کارآگاه وجود ندارد. در نظرگاه داستان این مسئله وجود دارد که آیا باید بین قاضی و یک کارآگاه ویژه، یکی را انتخاب کرد و یا هرکدام از این دو شخصیت می باید خود، حضوری مستقل داشته باشند. شخصیتهای رمان عبارتند از ناظر ریاضی، یاسین ایمان و عیسی آشکار که عنوانی، تحت عنوان قاضی وجود ندارد. یک دانش آموخته سال، یک دستیار و یک دزد، همة شخصیتهای رمان هستند. رمان بر اساس شخصیتها و کارکردهای این افراد می چرخد.
کاملاً سری
کاملا سرّی از مجموعه کتابهای اطلاعاتی- امنیتی نشر شهید کاظمی است که با ترجمه وحید خضاب منتشر شده است. در این کتاب یُسری فوده تولد و قدرتیابی داعش را به ماجرای عراق اشغالی و ۱۱ سپتامبر پیوند میزند و با نمایاندن حقایق و مستنداتی استدلال میکند در صورتی که حادثه یازده سپتامبر اتفاق نمیافتاد، جهان امروز شکل دیگری داشت.
یُسری فوده، خبرنگار و مستندساز مشهور جهان عرب، در اواخر دههٔ نود میلادی و دههٔ نخست قرن جدید، به واسطهٔ شبکهٔ الجزیره شهرتی جهانی یافته بود و با ساختن مستندهای تحقیقی، در موضوعاتی که کمتر کسی تا آن زمان به آنها ورود میکرد، تصویری تازه از وقایع مبهم تاریخی پیش روی بینندگانش قرار میداد. در همین راستا بود که در اولین سالگرد ماجرای ۱۱ سپتامبر، و در زمانی که هنوز هیچ کس به قطعیت نمیدانست ماجرا توسط چه کسانی اتفاق افتاده و حتی خود القاعده نیز هنوز به صورت رسمی انجام آن را نپذیرفته بود، از طریق جریانی که در ابتدا معماگونه مینمود، دستبهکار ساخت مستندی دربارهٔ ۱۱ سپتامبر شد؛ مستندی که در آن، با مهمترین شخصیتهای القاعده در این قضیه به گفتگوی مستقیم پرداخت: خالد الشیخ محمد (رئیس کمیتهٔ نظامی القاعده در زمان ۱۱ سپتامبر) و رمزی بن الشیبه (هماهنگکنندهٔ عملیات ۱۱ سپتامبر). به این ترتیب بود که مستند دو قسمتیِ «راهِ ۱۱ سپتامبر» ساخته و در سالگر ماجرای ۱۱ سپتامبر در شبکهٔ الجزیرة پخش شد.
در این مستند، برای اولین بار روایت خود سازمان القاعده از ماجرای ۱۱ سپتامبر ارائه گردید و در کنار آن، کارشناسان موافق و مخالف به بیان نظارت خود پرداختند. همچنین فوده موفق شد با خانواده، دوستان و همکاران برخی از ۱۹ هواپیماربای ۱۱ سپتامبر به گفتگو بنشیند و تصویری روشن از مسیر آنها تا روز ۱۱ سپتامبر (خصوصا در زمینهٔ آماده شدن برای عملیات) ارائه کند.
آنچه در این کتاب میخوانید، ترجمهٔ این دو مستندِ (مجموعا ۶ قسمتی) است. متن اصلی کتاب، همان «گفتار-متن» تحقیقی مستندهاست که یسری فوده شخصا بیان میکرد و نقل قولها هم همان گفتگوهای او در طول مستند یا تکه فیلمهایی است که در این مستند پخش میشد، به عبرات دیگر، این دو مستند به صورت کامل به نوشتار تبدیل شدهاند.
آشیانه در مه
داستان در مورد نوجوانی سیزده ساله به نام شکور است که جوجه قرقی ای را از لانه اش میآورد تا بزرگ کند و در این راه کارش به دعواهایی با جمشید پسر خان میکشد. این قرقی که مونس نام دارد بارها از سوی جمشید مورد اذیت و آزار قرار میگیرد تا در آخرین بار شکور و مادرش شبانه او را به همان جایی برمیگردانند که به دنیا آمده است. «آشیانه در مه» یک داستان بلند روستایی است که پیام اصلی نویسنده در آن عشق و علاقه به نیکی و خیر در برابر تنفر از ظلم، ستم و شر است. آشیانه در مه که رمانی ویژه نوجوانان است بیشتر طبیعت محور است و نگاه و تاکید ویژه ای بر طبیعت دارد.
کتاب داستان پرنده ای وحشی است که در اثر محبت و توجهاتی که یک نوجوان به این پرنده ابراز می دارد با این نوجوان انس و الفت می گیرد و همیشه و همه جا همراه اوست تا این که در اثر حادثه ناگواری پرنده می میرد. در این کتاب شاهد ارتباط عاطفی بین انسان و حیوان هستیم.
خنجری در این باغ: داستان نژادکشی ارمنیان
«خنجری در این باغ» رمانی است تاریخی درباره نژادکشی ارمنیان که بر اساس برخی مستندات و خاطرات بازماندگان واقعه و دیپلماتهای مقیم آن دوره به رشته تحریر درآمده است. ضمن آنکه ذهن خلاق و آفرینش هنری نویسنده در بازآفرینی حوادث و خلق برخی شخصیتهای داستانی نقش اساسی دارد.
رمانِ کاچا داستان زندگی خانوادهای ارمنی در فاصله سالهای ۱۹۸۴ تا ۱۹۱۶ در ترکیه عثمانی است. رمان همچون یک نقاشی عظیم مملو از شخصیتهای بسیاری است که به صحنه میآیند و پیشاپیش آنها آزاد و تیگران دوریان دو برادر از خانوادهای سرشناس و هراند ورامیان روشنفکر و هنرمندی آگاه قرار دارند؛ چهرههایی که نماد ملتی هستند که هنوز خود و تاریخش کاملاً شناخته نشده است.
در این رمان زندگی روزانه مردم همانگونه که در این دوران و در حاشیه بُسفر میگذشت و تحریکات دربار عثمانی و کردار ماکیاولیستی سردمداران حکومت را مییابیم. واهه کاچا صمیمانه حوادث تاسف بار و دردناکی را که به یک نژادکشی واقعی انجامید، بازسازی کرده است؛ حوادثی که امروزه گاه به عمد به فراموشی سپرده میشود.
واهه کاچا کتابش را حاصل ۸ سال مطالعه و کار بیوقفه معرفی میکند. واقعیتهای تاریخی گواهی است بر آنکه از زمان امپراطوری رم شرقی، اقوام و ملیتهای گوناگون در این سرزمین کنار هم و بدون تقابل میزیستهاند و سخنی از تقابل دینی و فرهنگی نبوده است. گرچه کسانی معتقد بودند که قتل عام ارامنه بر اساس تسویهحسابهای دینی است، ولی اسناد تاریخی خلاف آن را نشان میدهد.
«خنجری در این باغ» چنان با حرارت شرح داده شده است که هیچکس نمیتواند در برابر محتوای آن بیتفاوت باشد. این خنجر که به نوعی همان شمشیر داموکلس بود، پیوسته زندگی هزاران خانواده را که جز زندگی آرام و کشت و کار در باغهایشان چیزی نمیخواستند، تهدید و تخریب کرد.
خوبان
«خوبان، مجموعه داستانهایی از تاجیکستان»، مجموعهای از شش داستان کوتاه با عناوین «پیرمرد»، «خوبان»، «سه ساعت مرگبار»، «شاه اسماعیل سامانی»، «زخم زبان» و «نفس راحت» و سه نمایش نامه «فردوسی»، «راهزن و کوزهگر» و «پری دوشنبه» است، در سال ۱۹۸۲ برنده جایزه استروفسکی شوروی شده است.
در قسمتی از داستان «خوبان» میخوانیم:
«خوبان گرد و خاکی را که روی لباس هایش نشسته بود تکان داد، دست و صورتش را در آب رودخانه شست و دستی به موهای به هم ریخته اش کشید و آن ها را مرتب کرد بعد روسری اش را به سرش بست و روی کنده درختی نشست که در کنار دیوار و روبروی جاده اصلی بود. او هنوز به خودش نیامده بود که سه مرد، سوار بر اسب در جاده پیدا شدند.
خوبان از روی کنده درختی که رویش نشسته بود بلند شد و کنار جاده ایستاد. نفس نفس زدن و تپش قلبش دوباره اوج گرفت. شاخههای درختی را که جلویش بود را کنار زد و با دقت نگاه کرد. سریع صاحب را در بین سه مردی که سوار بر اسب بودند شناخت...».


